خلاصه اون شب رفتن و خوابیدن
صبح ساعت 8:
رییس کمپانی زنگ زد به کیانا رهبر گروه:سلام کیانا شی.........حالتون خوبه میخواستم بگم بیاین اینجا کارتون دارم
کیانا:سلام............میشه بپرسم چه کاری؟
رییس:میخوام با گروهایی که اینجا کار میکنن آشناتون کنم...
کیانا:آها بله.........ممنون الان را میافتیم
کیانا پس از قطع کردن تلفن:بچه ها رییس بود
صبا با چشای پف کرده:رییس کیه؟
کیانا:رییس کمپانی که توش کار میکنیم
مریم که هنوز تو فاز خواب بود:حالا چی زر میزد؟
کیانا:اِههههههههه این چه طرز حرف زدنه ، گفت بریم تا با گروهایی که اونجان آشنا شیم برید نگین و نیلوفرم بیدار کنید
صبا و مریم دیگه خواب از سرشون پریده بود ، صبا:من نگینو میتونم بیدار کنم اما نیلوفرو نمیتونم وقتی میخوابه انگار میمیره به هیچ وجه بیدار نمیشه!!!
مریم:اون کار منه من میتونم...بعد رفت سر خیچال یه پارچ آب برداشت با چندتا تیکه یخ از فریزر رفت سراغ نیلوفر
اول صداش کرد جواب نداد بعد خیلی سریع یخارو دور گردنش جای گذاری کرد بعد پارچ آبو رو سرش خالی کرد نیلو فر با ترس یهو از جاش پرید و در حالی که داشت یخ میزد داد زد:دیوونه نمیگی از ترس سکته میکنم نمیتونی مثل آدم بیدارم کنی؟
مریم:صدات کردم جواب ندادی منم دیدم اینجوری زودتر بیدار میشی.....
نیلوفر که حسابی کفری شده بود دویید دنبال مریم ، مریمم تا میتونست دور خونه دویید تا اینکه صبا و نگینو دید که دارن از اتاق میان بیرون
دویید رفت پشتشون گفت منو از دست این روانی نجات بدید.....
نیلوفر:من روانیم یا تو..
نگین:میشه بگین چی شده؟؟
نیلوفر:دختره ی دیوونه اومده یخ و آب ریخته رو سر و هیکلم تا از خواب بیدارم کنه؟؟؟؟!!!!!!!!!
صبا:هه هه هه هه پس راهی که برای بیدارکردن تو وجود داره اینه..........والله حق داشت تو بمبم بقل گوشت بترکونن بیدار نمیشی..
مریم:ایول صبا
کیانا از تو آشپزخونه داد زد:بدویین بیاین صبحونه حاضره دیر شد باید بریم
نیلوفر که داشت آروم میشد:کجا؟
صبا:مریم بهت نگفت؟داریم میریم کمپانی برای دیدن بقیه گروها و آشنایی
نیلوفر:این دیوونه که وقت نکرد چیزی بهم بگه تا اومد تو اتق کرمشو ریختو در رفت
دخترا باخنده و نیلوفر با حالت عصبانی رفتند تو آشپزخونه
بعد از خوردن صبحونه همه خوشتیپ کردن و آماده رفتن شدن.....داشتن کفشاشونو میپوشیدن که برن که صبا گفت:میدونید کجا باید بریم؟؟؟
مریم:کمپانی دیگه!!
صبا:نه ارشمیدوس من منظورم اینه آدرسو بلدین؟
کیانا:نه..........................الان زنگ میزنم میپرسم
کیانا زنگ زد و بعد از چند دقیقه گفت:رییس گفت چند دقیقه صبر کنید یه ماشین میاد دنبالمون
مریم:امیدوارم از این ماشین باکلاسا باشه ضایع نباشه آیرومون بره
کیانا:نه گفت یه شاسی بلند صورتی میاد دنبالمون
نگین:واقعا ..............صورتیه...........چه قشنگ
کیانا:راستش رنگشو چاخان گفتم............سفیده
نگین:میدونی من عاشق رنگ صورتیما هی بزن تو ذوقم
خلاصه 5 دقیقه نشد که ماشین اومد
مریم آروم در گوش صبا گفت:یا کمپانی همین بقله یا این ماشینه جته.........چه قدر زود اومد
خیلی سریع رسیدن به کمپانی و رفتن توی کمپانی..........همه بودن..........
بچه ها رفتن دور یه میز نشستن که دیدن گروه SNSD اومدن کنارشون نشستن
صبا:بچه ها اینجارو گروه SNSD .
مریم:من عاشق گروهشونم خیلی باحالن بیاین بهشون سلام کنیم و باهاشون دوست شیم
نیلوفر:فکر خوبیه من پایم
بقیه بچه ها:ماهم پایه ایم
بعد کیانا صداشو صاف کردو برگشت گفت:سلام خانوما ما گروهI-KISS هستیم که از ایران اومدیم اینجا و تو این کمپانی تازه شروع به فعالیت کردیم
YOONA: سلام ما هم SNSD هستیم از آشنایی باهاتون خوشبختیم
کیانا:ماهم همینطور ما گروه شمارو از همه گروهای دختر بیشتر دوست داریم
مریم:ما شمارو الگوی خودمون تو خوانندگی قرار دادیم
YURI: واقعا؟چه خوب خیلی خوشحالم میشه خودتونو معرفی کنید؟
صبا:ما الان میخوایم بریم رو سن خودمونو معرفی کنیم
YURI: خوبه.......امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشیم
نگین:ماهم همینطور
مریم:وااااااااااااااااای بچه ها من عاشق YURIام هیچوقت فکر نمیکردم باهاش حرف بزنم چه برسه دوست شم!!!!
نگین:منم همینطور
رییس:سلام به همه گروها امروز همه اینجا جمع شدیم تا با یه گروه جدید آشنا شیم اما متاسفانه چنتا از گروهامون اینجا نیست تا با این گروه آشنا بشن به همین دلیل ما میخوایم امشب یه مهمونی بگیریم و هم گروهایی که امروز نیست و هم گروهای دیگر کمپانی هارو دعوت کنیم پس همه امشب در سالن همیشگی جمع شید و حالا خانوم ها و آقایان این شما و این هم جدیدترین گروه ، گروه I-KISS ......... همه براشون دست زدن و دخترا رفتن رو سن.....................................دونه دونه دخترا خودشونو معرفی کردن و جزئیاتشونو گفتن و کیانا یکم از شروع کارو کلا جریانات خواننده شدنشون گفت بعد اومدن نشستن پیش SNSD
SNSD: واقعا از دوستی باهاتون خوشحالیم میتونیم شماره همیدیگرو داشته باشیم تا یه وقتایی به هم دیگه زنگ بزنیم؟
دخترا شماره هاشونو دادن و شماره اونارو گرفت و بعد از یکم حرف زدن با اونا بقیه گروها خدافظی کردن و رفتن
تو راه:
صبا:وای چه قدر خوش گذشت تازه امشبم هست باید امشب بترکونیم
مریم:من میگم اول بریم یکی یه دست لباس بگیریم که من هیچی از ایران نیاوردم واسه این جور مهمونیا!!!!!
کیانا:مگه چه جور مهمونییه؟منم هیچی ندارم
نگین:این یه مهمونی بزرگه که همه کره میان منظورم خواننده هاشونه.........چون به خاطر ما این مهمونی گرفته شده باید توش بدرخشیم
کیانا:یعنی لباسای برق برقی بپوشیم؟
نیلوفر:نمیدونم کی اینو کرد رهبر ما گفتیم این از همه عاقل تره اما مثل اینکه برعکس گفتیم........................عاقل من یعنی باید یه لباسی بپوشیم که توچشم باشه هی بگه منو نگاه کنید منو نگاه کنید ..........اوکی؟
کیانا:آها پس حتما بخریم چون لباسای من بلد نیستن بگن منو نگاه کنید
نگین:منم موافقم.........................................................................و پس از اینکه همه موافقتشونو اعلام کردن رفتن به یه پاساژ بزرگ و یکی یه دست لباس خریدن و رفتن پوشیدنو رفتن آرایشگاه و بعد آماده رفتن به سوی سالن شدن اما مثل همیشه آدرش نداشتن اما به جای زنگ زدن به رییس زنگ زدن به دوستای جدیدشون اونا هم گفتن میان دنبالشون
بای
نظرات شما عزیزان: